ملکی را رعیت بر بارگاه ایستاده بود به غایت فقیر ونهایت دلیر ، ملک مر اورا هزار درهم عطا فرمود ، رعیت آن هزار بگرفت ودر اونگریست ودل از آن بپرداخت وپس گرداند ، دلقک ملک بر آشفت که هان : عطای ملک به لقایش می بخشی !؟

رعیت زبان گشود وگفت این ملک را عطا نیاید این هبه که یک باره می دهد به هزار ، به ناخن از تنم بر کشد ده ها بار ومرا طاقت ناخنک های اوبر گوشت وپوست وروانم نباشد گر اوناخن از من بدارد من خود به مشت صدها برابر این خواهم اندوخت .

داستانک

داستان کوتاه

مثلث شوم

ملک ,، ,هزار ,رعیت ,عطا ,بار ,به ناخن ,ناخن از ,، به ,هزار ، ,به هزار

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

الکترونیک farasootarh مطالب اینترنتی ازمهین آباد کانون مدرسان گیل دغدغه‌های یک عشق تدوین استراتژی! مجله آرايشي زيبايي ماسکارا کتاب املاک تو مسکن معماری وبلاگ متين| سون | وبلاگ سون | سون چت